خواهر عزیزم ، گاهی مردسالاری نیست و بخاطر خودته
اشکان ارشادی هستم از کرمانشاه
نظری داشتی بگذار یعنی دیدگاهت.
محمد حسن خان قاجار تازه از جیران کودکی بدنیا آورده بود و خوانین منطقه از کرد و ترکمن به دیدار نورسیده آمده بودند. برخی از آنان درباری بودند بخصوص آذربایجانی های و ترکمنان شیعه.
جیران آماده شده بود تا دیدار را پس دهد و محمد حسن خان قاجار نیز می خواست برای پارهای از توضیحات به دربار برود و گزارش سیل و عدم برداشت محصول را بدهد و کوشش کند تا مالیات را کاهش دهد. در قانون نادری هرکس مالیات نمی داد پس باید سر خود می داد.
محمدحسن خان از جیران پرسید : آیا با این لباس می خواهی بروی ؟
جیران گفت : بله ، مگر چه طوره ؟
محمدحسن خان گفت : در جمع من و این روستا ، حالا بتقریب قابل پذیرش هست ولی اندام درشت در دامن تنگ! در لباس تنگ! شاهزادگان نادری و کلا درباریان دیدهای شهوت آلود دارند و بکسی رحم نمی کنند.
جیران بحث کرد که می خواهی مرا از آزادی سلب کنی و خودت گفتی که در کنار کعبه زن و مرد با روی باز به خانهی خدا نگاه میکنند.
محمدحسن خان گفت : اولا آنجا خانهی خداست و دربار نادری نیست! دوم آنکه من آزاد گذاشتمت و فقط از شما رعایت را می خواهم. جیران بحث کرد و نپذیرفت و با همان لباس راهی مشهد شد.
در مشهد با رفتارهایی عجیب روبرو شد و حتی یکی علنی در رویش پیشنهاد داد که اگر با من باشی! شفاعت میکنم تا مالیات امسال نگیرند و جیران بعداز چند حمله نافرجام به مکان اسکانش ، شبانه فرار کرد. ولی در راه مورد حمله قرار گرفت و دائما می گفت : های دوقان! های خان! ( از دوقان بزرگ ترکمنان و خان بزرگ کردان کمک می خواست ) که یکنفر از روی اسب به درون حجله اش پرید و جیران اولی را با چاقو و تفنگهایی که تهیه کرده بود کشت. دومی را نیز با تیر زد و سومی را هم با تیر و سپس تپانچه و خنجر کشید که دیگر سحر شده بود و کاروان ایستاده و حالت دفاعی گرفته بود.
جیران به خانات کرد خراسان پناهنده شد و ماجرا را تعریف کرد و گفت که همسر محمد حسن خانست. خان کرد چند نفر را برای بررسی فرستاد. فرستادگان برگشتند و گفتند که مهاجمان لباس ترکمنی بسر و تن دارند ولی چهرهای ترکمنی ندارند و ناگفته پیدا بود که اجیرشدگان دربارند.
خان کرد از راههای فرعی جیران را بمقصد رساند و به او سفارش کرد موارد ناموسی را رعایت کند و این رعایت کُرد و ترکمن ندارد. همه باید رعایت کنند.
جیران برگشت و هیچی نگفت تا اینکه محمدحسن خان گفت که در دربار با او رفتار بدی شده و گفتهاند که مالیات را کامل باید جور کنی. مأموران مالیات آمدند و محمدحسن خان گفت اینجا سیل زده هست چیزی نیست که مالیات داده شود ولی پیشنهاد شرمساری شنید.
به او گفتند که آره زنت یکسال در آغوش این شاهزاده باشد ، شاهزاده مالیات را می دهد. محمدحسن خان گفت : اگر شما را که مأمور مالیات هستید بخاطر این حرف کثیف بکشم متاسفانه می آیند و همهی ایل را می کشند. محمدحسن خان به رسم جاری دو سکه به آنان داد و آنان را رد کرد سپس جیران را بلند صدا کرد و گفت : وقتیکه می گفتم رعایت پوشش و آرایش بکن برای همین بود.
محمدحسن خان گفت باید برویم ولی کجا نمیدانم تا اینکه جیران گفت برویم میان ترکمنان سنی ، آنها با ترکمنهای شیعه ترکمن صحرا کاری ندارند. در نهایت این شد و محمدحسن خان ناراضی بود که چرا از گرگان دورافتاده اند که ناگاه خبری رسید.
نادر بقتل رسیده است.
و محمدحسن خان با لشکری از ترکمن و کرد پدید آورد و به ترکمن صحرا بازگشت.
بقول شاعری که در وصف نادر گفته :
سر شب سر قتل و تاراج داشت
سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه نادر بجا ماند و نادری
بنازم من این چرخ پیروز را
پریروز و دیروز و امروز را
سعی میکنم ادامه ای بنویسم.
پس بعدا دوباره سر بزنید........
- ۹۹/۰۳/۱۲
چقدر آموزنده بود. تشکر از بابتش
آقا ازین موضوعات بنویس. واقعا عالی بود. یعنی هروقت که میام عالیه. من شبا اینجا میام. ممنون که بازم برگشتین.
خدا قوتت بده.