ادب
اگر خود واژه ادبیات را معنی کنیم به یکی از موارد زیر دست می یابیم :
ادب +ی +ات
یا آنکه
ادبی +ات
اَدَبیات
تقطیع هجایی آن اینگونه است : اَ ، دَ ، بی ، یات
دو هجای کوتاه و دو هجای کشیده
بی را بخاطر ی که دوبرابر مصوت کوتاهست دیده ام دیگر کشیده حساب میکنند ولی در نظر من بلند است.
در هر دو صورت « ات » نشانه جمع عربی وجود دارد. در جاهایی خواندهام که ات عربی برای فارسی مناسب نیست ولی بهرصورت « ات » در خیلی از کلمات وجود دارد مانند : سبزیجات و...
در کُردی : مه ، امین ، من
در ترکی :
ادبلیک را می دانم بجای ادبیات نوشته اند. حال اگر کسی بیشتر می داند. بنویسد.
ضمیر من با افزودن ی
ضمیر من +ی دو معنا می سازد :
منی : شبیه من ، مال من ، منرا
مَنی ، که دارای معنی ویژه خودش است و در نظرات اضافه میکنم.
شیخ بهایی سروده :
ای هست وجود تو،ز یک قطره منی
معلوم نمیشود که تو چند منی
تا چند منی ز خود که: کو همچو منی؟
نیکو نبود منی، ز یک قطره منی
مولانا به زیبایی این دو را در اشعارش سروده است.
چو آمد روی مه رویم کی باشم من که باشم من
چو زاید آفتاب جان کجا ماند شب آبستن
چه باشد خار گریان رو که چون سور بهار آید
نگیرد رنگ و بوی خوش نگیرد خوی خندیدن
چه باشد سنگ بیقیمت چو خورشید اندر او تابد
که از سنگی برون ناید نگردد گوهر روشن
چه باشد شیر نوزاده ز یک گربه زبون باشد
چو شیر شیر آشامد شود او شیر شیرافکن
یکی قطره منی بودی منی انداز کردت حق
چو سیمابی بدی وز حق شدستی شاه سیمین تن
منی دیگری داری که آن بحر است و این قطره
قراضه است این منی تو و آن من هست چون معدن
منی حق شود پیدا منی ما فنا گردد
بسوزد خرمن هستی چو ماه حق کند خرمن
گرفتم دامن جان را که پوشیدهست تشریفی
که آن را نی گریبان است و نی تیریز و نی دامن
قبای اطلس معنی که برقش کفرسوز آمد
گر این اطلس همیخواهی پلاس حرص را برکن
اگر پوشیدم این اطلس سخن پوشیده گویم بس
اگر خود صد زبان دارم نگویم حرف چون سوسن
چنین خلعت بدش در سر که نامش کرد مدثر
شعارش صورت نیر دثارش سیرت احسن
این منی یعنی چون من ، مال من و...
از مولانا
گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نظر کنم جان منی
مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی
در بخش نظرات ، معانی بیشتری اضافه میکنم. پس بمرور نظرات را بخوانید.
- ۹۹/۰۳/۱۳